آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰
پیر میخانه پی دعوت مستان چو درآید
حق کند عفو گناهان در رحمت بگشاید
پرده برجا نگذارد همه افلاک بسوزد
آه مستی سحر از سینه سوزان چو برآید
ساقیا ما همه عطشان و تو خود خضر زمانی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸
بندم از زلف و خط سلسله مویان زنار
تا که شایسته ات آشفته به تکفیر کنم
چیست زنار کمند خم زلف جانان
کفر بیشایبه بر عشق تو تفسیر کنم
نه ای عشق بجز دست خدا گر قدرت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹
چندانکه وفا کردم و اظهار ارادت
جز جور و جفا زآن بت طناز ندیدم
آشفته نهفتم بدرون گنج غم عشق
جز سینه کسی محرم این راز ندیدم
مطرب زعنایت ره این پرده بگردان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷
به کفر زلف آن ترسابچه تا دین و دل دادم
صلیب رشته تسبیح زاهد رفته از یادم
مرا زین بستگی بس فخر بر آزادگان باشد
مباد آن دم که بگشاید ز رحمت پای، صیادم
نیم خسرو که گر شیرین نباشد شکری جویم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸
تا که عکس تو به بتخانه آذر افتاد
از حرم شوق تو کرده است عنان معطوفم
گفتم آشفته برو از خم زلفش بیرون
گفت حاشا که گذارم وطن مألوفم
من که وقف است زبانم به مدیح حیدر
[...]