ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳
هرگز نبرد خاطر خوش ره به سوی ما
از باده تر نکرد گلویی سبوی ما
بینم در آینه اگر از بخت واژگون
تمثال نیز روی نتابد ز روی ما
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸
نشود شاد دل از وعده وصل تو مگر
داند این را که به این وعده وفا نتوان کرد
ترک آرایش آن طرّه مکن کاندر وی
جز دل من گرهی هست که وا نتوان کرد
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹
هزار چشم درفشان و دامنپرور
تبارک الله شد طرفه نکته روشن
که گر تو چشم جهان نیستی چگونه جهان
کند ز جود تو هر لحظه پُر ز دُر دامن
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰
ای دل هوای نفس کند خانهات خراب
ای خانومانخراب حذر از افسانهاش
با آنکه پاک چشم بد و پاک زو حباب
آخر هوا به آب رسانید خانهاش
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵
ای پسر گر هرزه خند و بی جا باشی چو گل
هرکجا هستی قرین آتش سوزان شوی
رو چو نرگس با حیا و سر به پیش افکنده باش
تا ز گلشن گر برون افتی به نرگس دان شوی
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶
گرچه مستی می کند از قید غم فارغ تو را
چون زحد بگذشت از دیوانگی بدتر شود
مست شو اما نه چندانی که باشی بی خبر
از سر خود گر چو نرگس آتشت بر سر شود
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷
اهل دنیا سخت نا اهلند گفتم ترکشان
چند دلجویی کنم با خلق و بدخویی کشم
گرچه شیر نیست دنیا نیست نزد همتم
آن قدر شیرین که از بهرش ترش رویی کنم
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸
شکل ماه نو بدیدم در میان کهکشان
گفتم این تیری بود یارب گذاران از هدف
یا جمال یوسف مصر ملاحت را چو دید
با ترنج مه زلیخای فلک ببرید کف
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹
شرط تأثیر ریاضت طینت پاک است و بس
گر نداری درد سر کمکش که نخلت بیبرست
چون بری در کوره گل از وی گلاب آید برون
ور گذاری خار بر آتش برش خاکسترست
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱
شعله ی شوق تو از پا ننشیند به عبث
هردمم غوطه دهد اشک به دریای دگر
هر زمان از طرفی جلوه کند زان هردم
همچو دیوانه فهم روی به صحرای دگر
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲
وصل بیش از هجر جان سوزد نبینی عندلیب
در خزان خاموش باشد در بهار افغان کند
کم به بستان رو بهار آخر شد و نشگفت گل
غنچه از شرم تو گل را چند در زندان کند
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳
چو بستم دیده دید از رخنه مژگان نظر رویش
چو آن مرغی که از چاک قفس بیند گلستان را
تمنای تو چاک سینه و داغ جگر خواهند
دوامی هست داغ سینه و چاک گریبان را
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴
دادهام ایمان به کفر زلف آن ترسابچه
وه کزین سودا چه منت ها دگر بر دین نهم
برندارم سوز پشت پای او تا زندهام
گوش بیچون زلف با او سر به یک بالین نهم
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۲
خوب نبود آشنایی با بدان خوب مرا
طالب غیری نباید بود مطلوب مرا
نام بیدردان به تقریب شکایت بردهام
بیسبب خواهان نباشد یار مکتوب مرا
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳
باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را
آری آتش آب حیوان است شمع مرده را
از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه
میرود صیاد از پی ، صیدِ پیکان خورده را
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۴
دوش در بزم که بی روی تو خون بود شراب
کرد یاد دهنت شد دهن جام پر آب
بخت در خواب و ازو این همه آزار کشم
وای بر من اگرم بخت نمی بود به خواب
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۵
تو نخل حسنی و جز ناز و فتنه بار تو نیست
کدام فتنه که در چشم پرخمار تو نیست
گرم به تیغ جفا میکشی نمی رنجم
تو مست حسنی و اینها به اختیار تو نیست
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۶
دل ها اسیر کرد و گره بر جبین نزد
کس راه دل به خوبی این نازنین نزد
دل جان سپرد پیش تو آزار خود مکن
بر شمع کشته کس به عبث آستین نزد
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۷
ای که در هجرت شکیبایی ز دلها میرود
هیچ میدانی که بیرویت چه بر ما میرود
تا صبا را در گلستان دیدهام آسودهام
زان که در کویت ندارد ره که آن جا میرود
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸
از تحملهای من بر من تغافل میکند
هرچه با من میکند صبر و تحمل میکند
دل درون سینه بهر داغ دارم باغبان
خدمت گلبن برای حاطر گل میکند