×
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
مبتلا در عشق گشتم، صبر ما یاران کجاست
سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست
من ز سوز هجر او خون گریه کردم روز و شب
طاقت دوری ندارم، شاه غمخواران کجاست
از برای دیدن رخ ماه وش دلدار خویش
[...]
۷ بیت
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
تعالی الله چه زیبا روی دلدار
چو حسنش دیدم و دل گشت گلزار
منور گشت جانم همچو خورشید
هویدا گشت برما جمله اسرار
دلم چون دید آن نور تجلی
[...]
۷ بیت
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
بر رُخش زیبا چو دیدم نقش و خال
باز ماندم ماورایش قیل و قال
حرف حسنش بردلم واضح بماند
بس نگر دو لب لسانم زین مقال
لعل لب عارض چو گلگون، دلبربا
[...]
۷ بیت
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
آمد خیالی در دلم، این خرقه را بر هم زنم
تسبیح را ویران کنم، سجاده را بر هم زنم
چوب عصا بر هم زنم، دلق صفا پاره کنم
فارغ ز خودبینی شوم این خانه را بر هم زنم
من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم
[...]
۷ بیت