نمود خور چو رُخ اندر نقاب شب پنهان
مفاد سوره ی واللّیل شد زمین و زمان
گشود گیسو بر چهره دخت شاه حبش
چو پادشاه خُتن شد به زیر خاک نهان
نمود زال فلک جامه ی سیه در بر
فشاند بالِ ملک مشکِ سوده بر کیهان
مگر تو گفتی با صد کرشمه بانوی هند
گرفته بر، زبر تختِ آبنوس مکان
دماغ دهر شد آشفته از، رگِ سودا
چو رفت از رخ ایّام زردی یَرَقان
به تیرگی همه آفاق همچو پرّ غراب
غریب نیست اگر خوانمش شب هجران
شبی بعینه چون بخت عاشقان تیره
شبی بعینه چون چشم دلبران فتّان
به روی خویش فروبسته در، در آن شب تار
زنائبات زمان و طوارق حدثان
نشسته بودم با بخت خویشتن در جنگ
خزیده بودم در کنج بی کسی نالان
به غیر فکر حبیبم نبود در خاطر
به جز خیال خلیلم نبود در دل و جان
نبود در سر من جز هوای او شوری
نکرد در دل من جز خیال او خلجان
نوشتم از پی تحبیب نسخه ی احضار
به نعل پاره و کردم در آتشش پنهان
به یادگار چون این نسخه داشتم از پیر
به کار بردم تا کار دل شود آسان
کنون بگویمت آن نسخه بود آیه ی صبر
به جای نعل دل و عشقم آتش سوزان
نرفته بود ز شب آنقدر، که جذبه ی شوق
نمود او را، بی اختیار و کرد روان
ز ره رسید و بزد، در گشودمش در و شد
ز نور کُلبه ی من رشک قلّه ی فاران
شد آفتاب جمالش به نیمه شب طالع
چنانکه در ظلمات آب چشمه ی حیوان
ز روی او همه ایوان و کاخ من روشن
ز موی او همه اسرار عشق گشت عیان
قدی به خوبی یا «بارک الله» چون طوبی
رخی به خوبی یا «لوحش الله» چون رضوان
به روشنی رُخ او بود، یک فلک خورشید
به راستی قد او یک چمن ز سرو چمان
چو سُرخ دید دو بادام من ز خون جگر
گشود لب به سخن آن نگار پسته دهان
نهان ز عشوه و پنهانی از کرشمه و ناز
پی تفقّد دل همچو غنچه شد خندان
بگفت ای ز غم هجرم اخگرت در دل
بگفتا ای ز فراق من آذرت بر جان
چگونه بود ترا دل در آتش دوری
چگونه بود ترا دل به بوته ی حرمان
بگفتمش که مرا عشق کرده خار و ذلیل
بگفت عشق چنین است و کار عشق چنان
بگفتمش همه عمرم گذشت در تب و تاب
بگفت غم مخور امشب بود شب هجران
بگفتمش که مرا جان رسیده است به لب
بگفت جان نه متاعی بود، که گویی از آن
بگفتمش بنگر بر رُخ اشک خونینم
بگفت عشق نخواهد دلیل یا برهان
غرض ز لوح دلم می سُترد زنگ فراق
به بذله گویی آن نگار چرب زبان
که ناگهان ز پس پرده فالق الاصباح
نمود پرتو انوار صبح را تابان
خروس صبح خروشید و بلبل سحری
به شاخ گُلبن صوری همی بزد دستان
سحر گرفت گریبان صبح صادق را
چو جیب عاشق صادق درید تا دامان
مرا شد از افق طبع مطلعی طالع
بسان طلعت جانان و کوکب رخشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف شب و حال و هوای عاشقانه پرداخته است. شاعر با استفاده از تصاویری مانند شب تار و خورشید پنهان، احساسات عمیق خود را نسبت به معشوق بیان میکند. او شب را به عنوان نماد هجران و غم معرفی میکند و در عین حال از عشق و شوقی که در دل دارد، سخن میگوید. معشوقش با زیبایی و نور خود، تمام تاریکیها را روشن میکند و شاعر از درد و رنجی که به خاطر فاصله و جدایی میکشد، مینالد. در پایان، با اشاره به صبح و نور دوباره، امید به وصال و پایان غمها را در دل خود زنده میکند و به روشنی آینده امیدوار است.
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید با چهرهای زیبا از پشت پرده شب پنهان میشود، بهگونهای که همهچیز تحت تأثیر این پنهان شدن قرار میگیرد و دنیا به نوعی به دو بخش زمان و مکان تقسیم میشود.
هوش مصنوعی: دختر شاه حبش موهایش را باز کرده و چهرهاش را نمایان کرده است، مانند پادشاهی که در زیر خاک دفن شده و دیگر چیزی از او باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: زال، با رنگ سیاه آسمان، جامهای تیره بر تن کرده و بالهای ملک با رنگ مشکی بر افق گسترش یافته است.
هوش مصنوعی: شاید تو فرمودی که با ناز و جذبه، دختری هندی بر تختی از چوب آبنوس نشسته است.
هوش مصنوعی: زمان در حالتی آشفته است، شبیه به زمانی که بیماری و مشکلی در چهره ظاهر میشود و دوران زردی و بیماری را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: اگر در جهانی تاریک و سیاه مانند پر دلیلی غریب باشم، تعجبی ندارد اگر در شب جدایی این را بخوانم.
هوش مصنوعی: شبی در تاریکی و غم مشابه شبهایی که برای عاشقان بدشگون است، باز هم شبی است مثل شبهایی که چشمهای دلربای معشوقان در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک، به در خود بستهام و به حوادث زمان و چالشهای پیشرو فکر میکنم.
هوش مصنوعی: در سکوت و تنهایی خود نشسته بودم و با سرنوشتم در حال مقابله بودم. در گوشهای از این تنهایی، به دل درد و نالم پرداخته بودم.
هوش مصنوعی: در ذهنم جز فکر محبوبم چیزی نیست و در دل و جانم جز یاد خلیلم (دوست و معشوق) هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در ذهن من هیچ چیزی جز خواسته و عشق او وجود ندارد و در دل من هیچ احساسی جز تصور او نمیلرزد.
هوش مصنوعی: من نامهای برای جلب محبت نوشتم و آن را به نعل پارهای وصل کردم و در آتش پنهان کردم.
هوش مصنوعی: به یادگار، این نسخه را از شخصی باتجربه گرفتم و به کار گرفتم تا کارهای قلبم راحتتر شود.
هوش مصنوعی: حالا به تو میگویم که این نسخه، نشانهای از صبر است؛ به جای سمهای دل و عشق من، آتش سوزانی است.
هوش مصنوعی: او هنوز مدت زیادی از شب نگذشته بود که کشش عشق او را به سمت خود کشید و به صورت ناخواسته و بیاختیار او را به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: او از راه آمد و در را باز کردم؛ و نور کلبهام به قدری درخشان بود که باعث حسادت کوههای فاران شد.
هوش مصنوعی: چهره زیبای او مانند آفتاب در نیمه شب میدرخشد، بهگونهای که در تاریکیهای عمیق، آب چشمه زندگیبخش نمایان میشود.
هوش مصنوعی: چهره او نورانی است و باعث روشنایی ایوان و کاخ من شده است. موهای او حاوی رازهای عشق هستند که اکنون کاملاً آشکار شدهاند.
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا و دلنشین داری که به اندازه درخت طوبی دوستداشتنی است؛ همچنین مانند لوح محفوظ که مورد رضایت الهی است.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و درخشان او مانند خورشید است و قدش مانند سروهای چمن، که همگی نشان از زیبایی و جذابیت او دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که بادامهای سرخ را دید، به یاد خون دلش لب به سخن گشود و در مورد آن معشوقی که دهانش مانند پسته است، صحبت کرد.
هوش مصنوعی: در دل من عشق و زیبایی به پنهانی و عشقورزی خود را نشان میدهد و مثل غنچهای که به آرامی باز میشود، شادی و سرور را در وجودم حس میکنم.
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که به خاطر دلتنگی من در دل غمینی، در پاسخ گفت: ای کسی که به خاطر دوری من دلت را میآزرد.
هوش مصنوعی: آیا میدانی دل تو در آتش عدم دیدار چه حالی دارد؟ و چه حالتی دارد وقتی در درد و ناامیدی به سر میبرد؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که عشق مرا به ذلت و سختی کشانده است. او پاسخ داد که عشق همیشه اینطور است و ویژگیهای عشق همینگونه است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که تمام عمرم در درد و ناراحتی گذشته است. او با آرامش گفت نگران نباش، امشب شب جدایی است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که جانم به لب رسیده است، او در پاسخ گفت که جان چیزی نیست که به فروش برسد، انگار از آن بیخبر است.
هوش مصنوعی: به او گفتم به چهرهام نگاه کن که اشکهای خونینم میریزد، اما او پاسخ داد که عشق نیازی به دلایل و استدلالها ندارد.
هوش مصنوعی: مقصود این است که آن معشوق با زبان شیرینی که دارد، زنگ افسردگی جدایی را از دل من پاک میکند.
هوش مصنوعی: ناگهان از پشت پرده، صبح روشن به چشمان ما جلوه کرد و نورهایش را تابان ساخت.
هوش مصنوعی: خروس در صبح فریاد زد و بلبل سحرگاهی بر روی درخت گل به آواز آمد و با صدای دلنوازش آهنگ سرود.
هوش مصنوعی: صبح صادق به قدری زیبا و دلنشین است که انگار خود را در آغوش میکشد، مانند عاشق صادقی که دلبستگیاش را با عشقش به نمایش میگذارد. این تصویر نشاندهندهی پیوند عمیق میان عشق و زیبایی طبیعی است.
هوش مصنوعی: از دنیای وجود من، آگاهی و درک جدیدی سر برآورده است که به زیبایی چهره محبوب و درخشش ستارهای میماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
توانگری و بزرگی و کام دل بجهان
نکرد حاصل کس جز بخدمت سلطان
یمین دولت کایام ازو شود میمون
امین ملت کایمان ازو شود تابان
همه عنایت یزدان بجمله بهرۀ اوست
[...]
بزرگی و شرف و قدر و جاه و بخت جوان
نیابد ایچکسی جز بمدحت سلطان
یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک
امین ملت محمود پادشاه جهان
خدایگانی کاندر جهان بدین و بداد
[...]
بهار تازه ز سر تازه کرد لاله ستان
برنگ لاله می از یار لاله روی ستان
جهان جوان شد و ما همچنو جوانانیم
می جوان بجوان ده درین بهار جوان
بشادکامی امروز داد خویش بده
[...]
اگر نجست زمانه بلای خلق جهان
چرا ز خلق جهان روی او بکرد نهان
اگر نخواست دلم زار و مستمند چنین
چرا نگاشت رخش خوب و دلفریب چنان
اگر نگشت دل من تنور آتش عشق
[...]
شب دراز و ره دور و غربت و احزان
چگونه ماند تن یا چگونه ماند جان
بسان مردم بی هوش گشته زار و نزار
دلم ز درد غریبی تن از غم بهتان
مرا دو دیده به سیر ستارگان مانده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.