گنجور

 
شهریار

گر من از عشق غزالی غزلی ساخته‌ام

شیوه تازه‌ای از مبتذلی ساخته‌ام

گر چو چشمش به سپیدی زده‌ام نقش سیاه

چون نگاهش غزل بی‌بدلی ساخته‌ام

گر چو زنبور به میشم بنوازند رواست

کز لب لعل تو نوشین عسلی ساخته‌ام

شکوه در مذهب درویش حرامست ولی

با چه یاران دغا و دغلی ساخته‌ام

ادب از بی‌ادب آموز که لقمان گوید

از عمل سوخته عکس‌العملی ساخته‌ام

می‌کنم چشم طمع می‌شکنم دست سوال

من که با جامعهٔ کور و شلی ساخته‌ام

چه خروسی تو که وقتی نشناسی ورنه

من به هر عربدهٔ بی‌محلی ساخته‌ام

درنمی‌یابی اگر ذوق، نه من در هر بیت

طرفه مضمونی و ضرب‌المثلی ساخته‌ام؟

می‌چرانم به غزل چشم غزالان وطن

مرتعی سبز به دامان تلی ساخته‌ام

من در این کلبهٔ تاریک به اشراق ادب

آفتابم که به برج حملی ساخته‌ام

شهریار از سخن خلق نیابم خللی

که بنای سخن بی‌خللی ساخته‌ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode