گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شهریار

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف

از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان

شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم

این شانه پریشان‌کنِ کاشانهٔ دل‌هاست

یک شب به پریشانی از این شانه بگرییم

من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم

بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم

پیمانِ خط جام، یکی از جرعه به ما داد

کز دور حریفان دو سه پیمانه بگرییم

برگشتن از آیین خرابات نه مردی‌ست

می مُرده بیا در صف میخانه بگرییم

از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست

با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم

با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی

در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم

با چشم صدف خیز که بر گردن ایام

خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم

آیین عروسی و چک و چانه زدن نیست

بستند همه چشم و چک و چانه بگرییم

بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار

جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم

پروانه نبودیم در این مشعله باری

شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما

با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم

بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند

ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode