گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز بی‌درد محبت حال اهل دل چه می‌پرسی

سراغ آب گوهر از نم ساحل چه می‌پرسی

ز دور افتادگی ره می‌توان بردن به کوی او

غرض گمراهیت گر نیست از منزل چه می‌پرسی

ز مغز عقل داری پنبه غفلت به گوش دل

خراش ناله زنجیر از عاقل چه می‌پرسی

همین آیینه تاب دیدن روی تو می‌آرد

حدیث خوبی خود از من بیدل چه می‌پرسی