گنجور

 
اسیر شهرستانی

گریزان خودم از شرم بی‌تابی پناهی کو

سراپا حرف تقصیرم زبان عذرخواهی کو

به طالع دولت بیدار (و) زخم کاریی دارم

ز گرد سرمه جوهردار شمشیر نگاهی کو

چو در محشر ز خون کشتگان رحمت به جوش آید

مرا در بی‌گناهی خوش‌تر از چشمت گواهی کو

چه خواهی گفت با این بی‌زبانی‌ها اسیر آخر

اگر پرسد ز فریاد خموشی عذرخواهی کو