گریزان خودم از شرم بیتابی پناهی کو
سراپا حرف تقصیرم زبان عذرخواهی کو
به طالع دولت بیدار (و) زخم کاریی دارم
ز گرد سرمه جوهردار شمشیر نگاهی کو
چو در محشر ز خون کشتگان رحمت به جوش آید
مرا در بیگناهی خوشتر از چشمت گواهی کو
چه خواهی گفت با این بیزبانیها اسیر آخر
اگر پرسد ز فریاد خموشی عذرخواهی کو