گنجور

 
اسیر شهرستانی

خونم به جوش آمده تیغ نگاه کو

مو تیر می کشد به تنم صیدگاه کو

دل وصف عیش زخم خدنگت به سینه داشت

هرمو جدا به ناله درآمد که آه کو

نزدیک شد که وحشی آوارگی شوم

تدبیرهای چشم تغافل پناه کو

خورشید عیش از افق مدعا دمید

فرقی دگر میان سفید و سیاه کو

شرمنده داردم ز گنه ترک می اسیر

آن گریه های نیمشب عذرخواه کو