آه این چه فتنه بود که چرخ بلند کرد
وای این چه دود بود که جان دردمند کرد
باد اجل فکند صنوبر قدم بخاک
آزرده صد هزار دل مستمند کرد
گنجی که زیر پا نپسندید فرق عرش
او را چه شد که خاک نشینی پسند کرد
پروانهوار بر سر آن شمع عالمی
هرچند جان سوخته خود سپند کرد
آخر که کرد باد اجل زان چراغ دور
وز شمع آن جمال که دفع گزند کرد
آن یادگار بود ز صاحب کرامتی
کورا خدای در دو جهان ارجمند کرد
یعنی نظام ملت و دین احمد آنکه او
نام خلیفه العجمی را بلند کرد
گر شد نظام دین ظفر اسلام را چه شد
جان جهان و زبده ایام را چه شد
شرع از نظام ماند شریعت پناه کو
خورشید شرع پرورش عرش اشتباه کو
گیرم فلک مقابل او خیمه میزند
آن حشمت و بزرگی و آن دستگاه کو
خورشید اگر به مسند دوران بود عزیز
آن عزت و تمکن و آن قدر و جاه کو
روز و شب از قیامت ماتم تباه شد
گر حشر نیست روشنی مهر و ماه کو
آن آفتاب را نفس گرم سرد شد
لب هم ببست آینه صبحگاه کو
گیتی نما شکست و ندارم مجال آه
ور هم مجال آه بود تاب آه کو؟
دعوی دوستی و پس از دوست زندگی
در شرع مهر دعوی ما را گواه کو
هرگز زمانه گنجی ازین در زمین نیافت
هرگز سپهر هم ظفری اینچنین نیافت
آن مرهم درون که به زخم هلاک رفت
آب حیات بود چرا زیر خاک رفت
آن گوهر لطیف در این خاکدان غم
با جسم پاک آمد و با چشم پاک رفت
چون چشم لاله نرگس خوبان ز داغ او
از بس که ریخت خون جگر در مغاک رفت
آه از جهان که در چمنش هر گلی که رست
روزی که رفت از ستمش سینهچاک رفت
هر کف که شد خضاب درین باغ همچو گل
آخر به باد حادثه چون برگ تاک رفت
از سوز آه و ناله یاران درین عزا
دشمن اگر رسید هم اندوهناک رفت
اندیشه کن که کام که شیرین شود ز دهر
کآب بقا به تخلی زهر هلاک رفت
دارد همیشه کاسه زهری اجل به دست
وین چاشنی زهر رساند به هر که هست
کی یاد دوست از دل ناشاد میرود
از دیده گر برفت کی از یاد میرود
تا او برفت همدم آه است جان ما
بیدوست جان ما همه بر باد میرود
او شد به خواب و فتنه برآورد دست جور
کار این زمان به ناله و فریاد میرود
گو سر بر آر چشمه حیوان ز زیر خاک
در ظلم مرگ بین که چه بیداد میرود
خلقی اسیر دوزخ غم زین قیامتند
او در بهشت فارغ و آزاد میرود
ای سیل گریه چند به تعجیل میروی
آهسته رو که خانه ز بنیاد میرود
جان در ازل به ملک وجود آمد از عدم
باز از وجود در عدمآباد میرود
با نوش زندگی همه را زهر مردن است
هرکس که زاد عاقبت از بهر مردن است
خطی است بر سر همه از خوب تا به زشت
از مرگ سر مکش که چنین است سرنوشت
از مرگ چاره نیست به هرجا که میروی
خواهی به کعبه رخت کش و خواه در کنشت
بگذر ز باغ دهر اگر مرغ زیرکی
کاین لالهزار خاک عزیزان به خون سرشت
گر هم کسی به تخت سلیمان رسد چه سود
کز تخت و تاج سر نهد آخر به خاک و خشت
کو خواجه جهان ظفر اسلام صاعدی
کز لطف در دل همهکس تخم مهر کشت
مرغ دلش ز گلشن عالم به تنگ بود
جا در بهشت کرد و جهان را به جا بهشت
چون طایر بهشت بود مرغ روح او
تاریخ رحلتش طلب از «طایر بهشت»
دایم ز حق دل ظفر اسلام شاد باد
عمر معین دین محمد زیاد باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.