گنجور

 
اسیر شهرستانی

در نظر نقش و نگارت می کشم

تا نفس دارم خمارت می کشم

می شوم خاک و گلستان می شوم

حلقه در گوش بهارت می کشم

سینه از داغت بر آتش می زنم

درد یاری در دیارت می کشم

در سر مستی ز ساغر بیخبر

حرف لعل میگسارت می کشم

بزم یکرنگی است مشق دوستی

از دل خود انتظارت می کشم

خاک می گردم به راه وعده ای

انتقام از انتظارت می کشم

پر به صبر خویش می نازی اسیر

حلقه در گوش قرارت می کشم