گنجور

 
اسیر شهرستانی

آشوب در قلمرو ترکش ندید تیر

مژگان پر فریب کسی آفرید تیر

خوش کرده اند طاعت حکمش ستمگران

هر چند او کشید کمان قد کشید تیر

مکتوب راز سینه عاشق بجا رساند

آخر ز دولت تو به جایی رسید تیر

هر جا کمان گوشه ابرو بلند شد

رفتم به پای دیده به جایی رسید تیر

چندان فسون دمید کمانت که بیخبر

تعلیم راستی ز دل ما شنید تیر

غافل خدا نکرده مبادا خطا شود

دل می تپد به سینه ما چون تپید تیر

در سینه دید معنی و آنجا وطن گرفت

چون صید وحشی از دل تنگم رمید تیر

تا او کمان کشید دل آهی کشیده بود

شکر خدا که هیچ خطایی ندید تیر

خواهم گرفت اسیر ز دست فلک کمان

تا افکنم به گور یزید پلید تیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode