به نام گریه من فال میزند زنجیر
صلای شوخی اطفال میزند زنجیر
هوای گرم جنون خون به جوش میآرد
ز نالهام رگ قیفال میزند زنجیر
ز برقتازی دیوانگی غبار شدم
هنوز بر اثرم بال میزند زنجیر
غرور حسن جنون از کسی نمیآید
قلم به حرف خط و خال میزند زنجیر
جنون ز راز دلم اینقدر خبردار است
که دم ز نامه اعمال میزند زنجیر
ز نسبتی که به آن طره میرساند اسیر
چه لافها که ز اقبال میزند زنجیر