گنجور

 
اسیر شهرستانی

گر آفتاب مهر تو از سینه می رود

آب صفا ز چشمه آیینه می رود

گر خاک روزگار به باد فنا رود

باور مکن که از دل او کینه می رود

دارد سری به زهد چه شد مست مشربم

گاهی به سیر مسجد آدینه می رود

مطرب ترانه ای به اصولش نواخت آن

صوفی به زیر خرقه پشمینه می رود

بد خواه را به دشمنی خویش واگذار

گردش به باد کینه دیرینه می رود

در ملک تن دل است که منظور محنت است

اول نگاه درد به گنجینه می رود