بیدل چه سراید به خیالی که ندارد
شوخی چه کند با پر و بالی که ندارد
رسواست به خود تهمت بیکاری عاشق
کو در دو جهان فکر محالی که ندارد
سوداگر درد است تهیدستی حسرت
پر محتشمی کرده ز مالی که ندارد
دیوانه ندیدیم چو بیعار اسیرت
خوشحال نشسته است به حالی که ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.