میان مهربانی آنچنان بیگانه می خندد
که شمع از خجلتم می گرید و پروانه می خندد
به پیری گشته ام بازیچه طفلی تماشا کن
ز شوخی زیر لب بر محرم و بیگانه می خندد
چنان گرم است از دیوانه ام بازار خندیدن
که گوهر در محیط اخگر در آتشخانه می خندد
ز عکس روی طفلان گلستان خوان بازیگوش
به رنگ گل در و دیوار مکتبخانه می خندد
شگون دانسته چندان خنده بر سامان دل کردن
که بیند صبح را گر فرش این ویرانه می خندد
ز طفلی گفتگوی عشق را افسانه می داند
اگر در خواب می بیند دل دیوانه می خندد
چنان بالیدن از فیض هوای ابر می جوشد
که همچون غنچه در دامان دهقان دانه می خندد
اسیر از توبه ساغر می کشم در وادی شوقی
که از خاک ره زهدم گل پیمانه می خندد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد
که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد
چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟
که کبک مست در کهسارها مستانه می خندد
زخجلت می کند صد پیرهن تر گریه تلخش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.