گنجور

 
اسیر شهرستانی

گل گل شکفته از شفق فیض باغ صبح

پر گشته از شراب تماشا ایاغ صبح

کافر به حسرت دل بیتاب من مباد

پر سوختم به ناحیه شام داغ صبح

شب را کسی به خواب نبیند چو آفتاب

روشن اگر ز روی تو گردد چراغ صبح

از بسکه انتظار کشیدیم سوختیم

در سینه دل گداخته ام چون چراغ صبح

هر شب که عزم روی تو کردم اسیروار

از گرد راه خویش گرفتم سراغ صبح

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode