گنجور

 
اسیر شهرستانی

شب روز شد به یاد تو روشن چراغ صبح

با ساغر ستاره کنم سیر باغ صبح

از فیض عشق باج به قیصر نمی دهم

دارم دماغ باده و دارم دماغ صبح

با او به تازگی نمکی تازه کرده ام

از من کنید مهر پرستان سراغ صبح

در پرده بال می زند از بهر امتحان

من دیده ام که باز سفید است زاغ صبح

ممنون شدم ز فیض تو امشب اسیر (و) مست

هرگز مباد تیره شبت بی چراغ صبح

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode