گنجور

 
اسیر شهرستانی

مشق گداز دل ز نفس می‌توان گرفت

بوی گلاب شعله ز خس می‌توان گرفت

زنجیر را به باده گرو می‌توان نهاد

پیمانه‌ای ز دست عسس می‌توان گرفت

آیینه بال گشته نسیم از هوای ابر

صید پری به دام نفس می‌توان گرفت

مشرب اگر وفا و خرابات اگر دل است

جام محبت از همه کس می‌توان گرفت

بی‌طاقتی به گوش اثر پنبه می‌نهد

عبرت ز ناله‌های جرس می‌توان گرفت

پر می‌زند تپیدن دل تا به آسمان

پرواز را به دام و قفس می‌توان گرفت

طوطی سخن شدن اگر از شهد مشربی است

هنگامه‌ای ز جوش جرس می‌توان گرفت

بی‌مطلبی اگر نمک گفتگو شود

سیمرغ را ز دام نفس می‌توان گرفت

از خار و گل اسیر بکش بوی نوبهار

تعلیم عشق از همه کس می‌توان گرفت

 
 
 
صائب تبریزی

کام از جهانِ دون به هوس می‌توان گرفت

این شهد ریزه را به مگس می‌توان گرفت

در عشق، فیض چاک گریبان غنچه را

از رخنه‌های دام و قفس می‌توان گرفت

غیرت اگر قرار به عاجزکشی دهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه