گنجور

 
اسیر شهرستانی

ره بر امید بیشترک می‌توان گرفت

پُر انتقام‌ها ز فلک می‌توان گرفت

گر سخت‌جانی دل ما امتحان کنی

خوش آتشی ز سنگ محک می‌توان گرفت

پرسیدمش ز صید لب خود گزید و گفت

صیاد را به دام نمک می‌توان گرفت

صیاد شوخ تا ز نمک دام می‌کشد

خوش صیدی از پری و ملک می‌توان گرفت

شوق نفس گداخته گر دل دهد اسیر

گر عمر رفته است به تک می‌توان گرفت