گنجور

 
صائب تبریزی

تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت

هر حبابی را که می دیدم پری در شیشه داشت

چون نگردد صولت عشق از جنون من زیاد؟

در کدامین عهد شیری این چنین در بیشه داشت؟

تلخ اگر باشد حدیث من، مرا معذور دار

ریخت بر من آسمان زهری که در ته شیشه داشت

من که دارم سنگ بردارد ز پیش راه من؟

یار غاری کوهکن همراه خود چون تیشه داشت

صائب اکنون پیش موری می گذارم پشت دست

من که شیر آسمان از صولتم اندیشه داشت