گنجور

 
اسیر شهرستانی

جایی که دامگاه غزال رمیدگی است

صیاد چاره وحشت در خون تپیدگی است

احرام طوف کعبه دیدار بسته ایم

در بند زاد و راحله بودن ندیدگی است

یک دیده خواب راحت سیمابم آرزوست

بی طاقتی به مذهب ما آرمیدگی است

کی می رسد به گوشه ابروی او هلال

این دلکشی به زورکمان کشیدگی است

مشکل که در قلمرو هستی به هم رسد

آسایشی که در قدم دل دویدگی است

هرگز نخوانده است محبت شعاریم

بیگانه ای که یک لقبش نور دیدگی است

آیینه شکسته به قاصد نموده ام

یک شمه شکوه دل از آن نور دیدگی است