گنجور

 
اسیر شهرستانی

خیال دام و قفس انتظار آزادی است

به خون خویش تپیدن شکار آزادی است

شکار تشنه لبم جان فدای صیادی

که دام حلقه او چشمه سار آزادی است

تپیدن دل و باد بهار و شوق سفر

هزار عقده باطل به کار آزادی است

کدام عقده گشاید به ناخن پرواز

گره به کار زدن پود و تار آزادی است

چگونه وحشی دام تو را شکار کند

به دام خویش فتادن شکار آزادی است

نفس کشیدنش از راه می برد بیرون

غبار دشت هوس شرمسار آزادی است

چو دل تپید به پرواز می کشد سر و کار

محبت آینه روزگار آزادی است

هوس گداخته گردش به باد هم نرود

کسی که خوار وفا گشت خوار آزادی است

تبسم گل بعد از بهار شوخ تر است

تسلی دل خجلت شعار آزادی است

ز باغ حسن نچیدی گلی چه می دانی

که صیدگاه محبت حصار آزادی است

اسیر و الفت دیرینه گرفتاری

ز دام هر که گریزد غبار آزادی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode