گنجور

 
اسیر شهرستانی

هر نگاه گرم ما مجنون کامل گشته ای است

هر سرشک حسرت ما صید بسمل گشته ای است

کی به صحرای جنون بی صرفه جولان می کند

گرد ما دیوانه دنبال محمل گشته ای است

الفتی دارد سر زلف تو با کفر و جنون

رشته تدبیر زنار سلاسل گشته ای است

خضر هم در وادی دل می شود آخر غبار

هر نسیم این بیابان سعی کامل گشته ای است

بی تمنای تو داغ عمر ضایع کرده ایم

هر نفس در دفتر ما فرد باطل گشته ای است

هیچکس از سرنوشت خلق سر بیرون نکرد

هر که را دیدم در این اندیشه بسمل گشته ای است

فارغ از اندیشه غیریم تا در دل اسیر

یاد ابروی کسی تیغ حمایل گشته ای است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode