گنجور

 
اسیر شهرستانی

دشت جنون ز فتنه چشم تو دیده ای است

هر موج اشک خیل غزال رمیده ای است

یک عمر در شکنجه امید بوده ایم

هر ذره خاک ما دل منت گزیده ای است

چون خامه سر به راه طلب را دلیل نیست

صحرا زجاده صفحه مسطر کشیده ای است

شور شراب پیر ز دنیا گذشته است

گرد جنون جوان به منزل رسیده ای است

در صیدگاه فتنه مجال گریز نیست

تیر قضا به بند کمان کشیده ای است

صیاد عشق را که چمن دامگاه اوست

بوی بهار وحشی در خون تپیده ای است

ممنون التفات گرانجانی خودیم

مشت غبار ما نفس آرمیده ای است

ما را ز دل به کعبه مقصود برد اسیر

توفیق ما که خضر بیابان ندیده ای است

 
 
 
صائب تبریزی

از فیض نوبهار، زمین بزم چیده ای است

دست نگار کرده، رخ می کشیده ای است

باغ از شکوفه، لیلی چادر گرفته ای

از لاله کوه، عاشق در خون تپیده ای است

عالم ز ابر، موج پریزاد می زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه