گنجور

 
اسیر شهرستانی

مطرب ترانه ای که دماغم رسیده است

از آب شعله میوه باغم رسیده است

آیینه خانه دل بیدار گشته ام

این پرتو از کدام چراغم رسیده است

مجنون به گرد جوش و خروشم نمی رسد

بوی بهار دل به دماغم رسیده است

در پای سرو شیشه و گل جوش می زند

زین باده تا دماغ ایاغم رسیده است

دیوانگی برو که نبینی خمار غم

دایم به دولت تو دماغم رسیده است

هر دم گلش به رنگ دگر غنچه می شود

حرف لبت به گوش ایاغم رسیده است

در راه گفتگوی تو غیر از اسیر نیست

کی جستجوی کس به سراغم رسیده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode