گنجور

 
اسیر شهرستانی

دریا نمی ز اشک نمک پرور من است

دوزخ تفی ز گرمی خاکستر من است

دردسر خمار ندانسته ام ز چیست

نومیدم و شکسته دلی ساغر من است

دیوانگی به مکتب خاموشیم نشاند

سربسته راز بیخبری دفتر من است

هر ساعتم به رنگ دگر سوخته است عشق

طرح بهار گرده خاکستر من است

بیگانگی مکن که نکو می شناسمت

هر خون که کرده تیغ تو زیر سرمن است

تا پرگشوده ام شده ام صید بی غمی

پرواز برق خرمن بال و پر من است

گردید عقل درد ته ساغرم اسیر

تا نشئه شراب جنون آور من است