گنجور

 
اسیر شهرستانی

هر دل که زعشق یارگرم است

تا حشر از آن شرار گرم است

در راه فریب وعده او

هنگامه انتظار گرم است

از سینه گرم عشقبازان

پشت غم روزگار گرم است

دلسوخته جفای او را

تا خاک شود غبار گرم است

بیمار محبت بتان را

خون در رگ بیقرار گرم است

بیهوشم و چون رسم به ساقی

گویم سرم از خمار گرم است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode