از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست
خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست
هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد
من و آن نقش که از چهره یاری پیداست
صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست
که ز هر نقش قدم زخم شکاری پیداست
چه توان کرد که در عالم بی بال و پری
جوهر ذره ز هر مشت غباری پیداست
اضطرابم دگر از باده تمکین سرشار
شوخیش داده به خود باز قراری پیداست
می توان نقش زد افسردگی از چهره خصم
نگهش همچو غباری ز مزاری پیداست
سیرها می کنم از آینه عشق و جنون
هر طرف می نگرم باغ و بهاری پیداست
کوهساری است جنون در نظر شوق اسیر
که ز هر دامن او ابر بهاری پیداست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.