گنجور

 
اسیر شهرستانی

دلی ز دور به صد رنگ می‌نمایندت

چو آب گشت دلت سنگ می‌نمایندت

تو مست باده نیرنگ و مطربان پرکار

چه نغمه‌ها ز یک آهنگ می‌نمایندت

توکل تو بلند است و آرزو فربه

قبای فقر از آن تنگ می‌نمایندت

دلت چو سخت ستم شد به اشک مظلومان

حباب را گره سنگ می‌نمایندت؟

خبر ز خویش نداری و ساقیان فریب

هزار جلوه به یک رنگ می‌نمایندت

چه وصله‌ها زده صحرا به چاک خرقه فقر

ز بخیه کاری فرسنگ می‌نمایندت؟

اسیر سایه خُم‌های باده در مستی

نشان مسند و اورنگ می‌نمایندت