نازک شد از وفا دل و قدر جفا شناخت
چشم ضعیف روشنی توتیا شناخت
در شکوه لب گداختنم آنقدر نبود
داغم از اینکه مست تو خود را چرا شناخت
در بزم بیزبانی ما هر که جا گرفت
صد رنگ جلوه سخن از یک ادا شناخت
در حیرتم که آینه بهر چه می خرند
خود را دگر ندید کسی که تو را شناخت
نظاره پایمال تغافل نمی شود
در مجلسی که دل نگه آشنا شناخت
زین بیشتر مپرس که دیوانه شب چه شد
نشناخت دل ز یاد تو خود را چو واشناخت؟
دشمن تری ندیده ز خود در جهان اسیر
خود را کسی که یک نگه از چشم ما شناخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.