بواب از آن نشانده اند بر در او
تا وا گردد هر که ندارد سر او
صد جان به جوی است نزد جانانهٔ ما
جانی چه بود که باشد آن در خور او
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
بواب از آن نشانده اند بر در او
تا وا گردد هر که ندارد سر او
صد جان به جوی است نزد جانانهٔ ما
جانی چه بود که باشد آن در خور او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این ابیات به انتظار و طلب عشق اشاره دارند. "بواب" به معنای نگهبان در در است که نشان میدهد برای ورود به عشق حقیقی باید به درستی و با آمادگی به آنجا رفت. هر کس که شایستگی عشق را ندارد، نمیتواند وارد این عالم شود. عشق و جان به شدت در جستجوی محبوب هستند، و در نهایت به این نتیجه میرسد که جان، واقعیتی نیست که بتواند خود را در برابر عشق عمیق و حقیقی قرار دهد.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که برای آن فرد، نگهبانی گذاشتهاند که هر کسی وارد شود، ابتدا باید خودش را معرفی کند و معلوم شود که آیا شایسته و لایق ورود به آنجا هست یا نه. بنابراین، هر کس که هویت و مقام معینی ندارد، نمیتواند به راحتی وارد شود.
هوش مصنوعی: ما هزاران جان را برای معشوق خود آماده کردهایم؛ اما چه چیزی ممکن است مناسب او باشد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرویکه بنفشه برگل آمد بر او
اقبال رسانید به گردون سر او
ماییم به مهر و دوستی در خور او
فرماندهٔ عالمیم و فرمانبر او
ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او
رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او
وی داده طلاق او و زو ببریده
امشب نتوانی که شوی با سرِ او
سربازی کن اگر تو داری سر او
پا داری کن باز مگرد از درِ او
می دان به یقین که تاتوی باتو بود
ممکن نبود که باریابی برِ او
آن شمع که آفت سرست افسر او
فربه شود از اشک تن لاغر او
بر گریۀ من شبی بخندید بطنز
سرّدل من گشت قضای سر او
بر بود دلم یک نظر از منظر او
جان در سر دل رفت و دلم در سر او
چشمم بکنار از آن گهر می بخشد
کاین چیز سرشته اند در گوهر او
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.