گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در هر آن پیرهن که خواهی مرد

خواه کرباس گیر و خواهی برد

هم در آن پیرهن شوی محشور

در ما صبیح دیده‌ام مسطور

آنکه گوید که پیرهن این است

گو بگو ظاهر سخن این است

ور بگوید که پیرهن بدن است

یوسفی در درون پیرهن است

ممکن است این و آن ولی بر ما

پیرهن از صفت بود جان را

جامهٔ جان چنان که یافته‌ای

هم تو پوشی همان که بافته‌ای

آنچه رشتی و بافتی جانا

خود بپوشی پلاس یا دیبا

گر پلاس است جامه‌ات آن دم

هیچ سودی ندارت ماتم

ور حریر است و جامهٔ شاهی

خوش بپوشش که خوشتر از ماهی

پیرهن چون برون کنی از تن

هنر و عیب تن شود روشن

آشکارا شود چنانکه بود

بنماید به تو همان که بود

جامه از علم وز عمل می‌دوز

جامه دوزی بیا ز ما آموز

خلعت خاص پوش سلطانی

حیف باشد که برهنه مانی

خرقه دوزم ز وصلهٔ اخلاق

بهر یاران خود علی الاطلاق

هرکه را پیرهن چنین باشد

یوسف او در آستین باشد

گرچه بسیار جامه بخشیدیم

به از این جامه‌ای نپوشیدیم

بستان یادگار ما درپوش

تاج بر سر نه و علم بر دوش

جامهٔ آخرت چنین باشد

آخر این سخن همین باشد

گفت پیغمبر خدا که خدا

اینچنین گفت از کرم با ما

هر که داند که من که سلطانم

گر ببخشم گناه بتوانم

عفو فرمایمش گناه تمام

هیچ باکم نه از خواص و عوام

سخنی با موحد است ای یار

هر که شرک آورد رود در ناز

ما نداریم شرک و می‌داند

گر ببخشد گناه بتواند

پای تا سر همه گنهکاریم

لیکن امید عفو می‌داریم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]