گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بر لب دریا چه می گردی نشین

همچو ما با ما در این دریا نشین

مجلس عشق است و ما مست خراب

سر قدم ساز و بیا از پا نشین

در خرابات مغان افتاده‌ایم

عشق اگر داری بیا با ما نشین

گرد هر در می روی دیگر مرو

بر در یکتای بی‌همتا نشین

خیز و بنشین زیردست عارفان

آنگهی بر منصب بالا نشین

دیدهٔ روشن اگر خواهی چو نور

در نظر با مردم بینا نشین

خیمه از خانه به صحرا می‌زنیم

وقت نوروز است و ما صحرانشین