گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای نهان کرده در آن تنگ شکربار نمک

بسته ای پستهٔ خندان و در آن بار نمک

شوری از عشق تو در چار سوی جان افتاد

به از این کس نبرد بر سر بازار نمک

ما ز شورابهٔ دیده نمکی آوردیم

پیش همچو تو عزیزی نبود خار نمک

از نمکدان دهانت سخنی می گویم

می کشم خوان کرم می کنم ایثار نمک

سخن من نمکین است برت می آرم

می برم زیره به کرمان به نمکسار نمک

می خرامی و نمک از تو فرو می ریزد

قدمی نه که خرم از تو به خروار نمک

نمکی ریخته ای بر دل ریش سید

گرچه دل سوزدش اما کشد آزار نمک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode