گنجور

 
صائب تبریزی

قیمت خاک ندارد به نمکزار نمک

شور محشر نفروشد به لب یار نمک

پسته شور به شکر نگرفته است کسی

چه غریب است درآن لعل شکر بار نمک

می شود پیش لب خوش نمک یار سفید

پرده شرم فکنده است به یکبار نمک

دل مجروح مرا مرهم راحت نشود

شور عشقی که ازونیست به زنهار نمک

می کند کارخود آخر نمک، اما صائب

آنقدر صبر که دارد که کند کار نمک؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

ای نهان کرده در آن تنگ شکربار نمک

بسته ای پستهٔ خندان و در آن بار نمک

شوری از عشق تو در چار سوی جان افتاد

به از این کس نبرد بر سر بازار نمک

ما ز شورابهٔ دیده نمکی آوردیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه