گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

روح اعظم نایب حق خوانمش

لاجرم بر تخت دل بنشانمش

اسم اعظم خوانده ام از لوح دل

خازن گنج الهی دانمش

مهر و مه می خوانمش در روز و شب

گه به صورت گه به معنی خوانمش

عهد با او بسته ام روز ازل

تا ابد پابند آن پیمانمش

نور چشمست او و دیده دمبدم

در خیالش سو به سو گردانمش

عقل مخمور است و من مست خراب

گر درآید این چنین کی مانمش

نعمت الله مخزن اسرار اوست

هرچه می خواهم ازو بستانمش