گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

شراب شوق را پیمانه می باش

حریف خلوت جانانه می باش

اگر تو مست مجنونی ندیدی

ببین لیلی و خود دیوانه می باش

در دل می زن اما در شب و روز

مقیم گوشهٔ آن خانه می باش

به صورت ساحلی معنی چو دریا

ورای این و آن دردانه می باش

دلت گنجنیهٔ گنجی است دائم

بیا در کنج این ویرانه می باش

فدای عشق کن جان گرامی

دل و دلدار و هم جانانه می باش

درآمد از در دل نعمت الله

چو شمعی تو برو پروانه می باش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فیض کاشانی

چو مرد او شدی مردانه میباش

چو مست او شدی مستانه میباش

اگر در سر هوای دوست داری

ز خویش و آشنا بیگانه میباش

چه خواهی لذت مستی بیابی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه