گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

لذت جان ما ز مستان پرس

ذوق رندان ز می پرستان پرس

خبر از حال ما اگر پرسی

در خرابات رو ز رندان پرس

نوش کن جام می که نوشت باد

بعد از این ذوق باده نوشان پرس

دردمندانه گر دوا جوئی

دُرد دردش بجوی و درمان پرس

سر زلفش اگر به دست آری

حال شوریدهٔ پریشان پرس

جان عاشق به پرسشی دریاب

آنگهی هر چه خواهی از جان پرس

ساقی بزم نعمت اللهم

ذوقم از خدمت حریفان پرس