گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

شاهبازی درآمد از در باز

خیز و در پای او تو سر در باز

برو ای عقل چون درآمد عشق

خانهٔ خویشتن به او پرداز

دل به میخانه می کشد دیگر

مرغ جان می کند روان پرواز

جام جم خوش بود به ما همدم

نی و نائی به همدگر دمساز

ساز و سازنده هر دو می باید

ورنه بی ساز کی نوازد ساز

هست رازی میان دیده و دل

می کند فاش غمزهٔ غماز

سیدم دل ببرد از همه کس

لیک دل را گذاشت در شیراز