بندهٔ خود ز خاک ره بردار
یک زمانی مرا به من بگذار
جان سپاری کنم به دیده و سر
گر تو گوئی که جان روا بسپار
ای دل ار عاشقی بیا می نوش
تا که گردی ز عمر برخوردار
ذوق عاقل مجو تو از عاقل
روی چون گل به نوک خار مخار
کار ما عاشقی و میخواریست
دولت این دولتست و کار این کار
گنج داری و بینوا گردی
کنج دل جوی و گنج را بردار
بر سر دار اگر نهی قدمی
نعمت الله بود تو را سردار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به عشق و عاشقی است. شاعر از دل خواسته که خود را از خاک و محدودیتها رها کند و به عشق بپردازد. او به دل میگوید که نوشیدن می به عشق، باعث بهرهمندی از عمر و لذتهاست. شاعر تأکید میکند که نباید از تظاهر به عقل و خرد فرار کرد و زندگی را به زیبایی و عشق گذراند. او همچنین به این نکته اشاره میکند که در دل گنجهایی نهفته است که باید جستجو کرد و از آنها بهرهبرداری کرد، و نهایتاً به این نتیجه میرسد که قدم گذاشتن در مسیر عشق و دیانت، انسان را به مقام و نعمت میرساند.
هوش مصنوعی: ای خدا، من بندهای هستم که از خاک و من محدود شدهام. لطفاً در یک زمانی، اجازه بده که خودم را بشناسم و به من امکان بده تا وجود خود را درک کنم.
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی، جانم را به چشمانت تقدیم میکنم و این کار برایم آسان خواهد بود.
هوش مصنوعی: ای دل، اگر عاشق هستی، بیا و می بنوش تا از عمر خود بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: شادی و لذت عاقل را از سوی عاقل جستجو نکن، زیرا مانند گلی است که بر نوک خار قرار دارد و نمیتواند بدون آسیب به آن دسترسی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: ما شغلمان عاشقی و دلسپردگی به می است. خوشبختی ما در همین است و این، وظیفهمان است.
هوش مصنوعی: اگر در دل خود گنجی ارزشمند داری، چرا خود را بینیاز میکنی؟ به عمق وجودت نگاهی بینداز و آن ثروت نهفته را بشناس و از آن بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: اگر بر بالای دار هم قدم بگذاری، این نعمت خداوند برای توست ای سردار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر رخش زلف عاشق است چو من
لاجرم همچو منش نیست قرار
من و زلفین او نگونساریم
او چرا بر گل است و من بر خار؟
همچو چشمم توانگر است لبم
[...]
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
بارگی خواست شاد بهر شکار
بر نشست و بشد بدیدن شار
ای دل نا شکیب مژده بیار
کامد آن شمسه بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
[...]
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.