گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خوش خیالی نقش بسته آن نگار

نقش او بر پردهٔ دیده نگار

صورت و معنی به هم آمیخته

آنچه پنهان بود گشته آشکار

جام می بستان لبش را بوسه ده

یک دمی با همدمی همدم بر آر

چشم مستش می برندان می دهد

رند سرمست است و ساقی درخمار

مظهر ما ظاهر است اما یکی است

گرچه باشد مظهر او صدهزار

ذره ذره هر چه آید در نظر

آفتابی می نماید بی غبار

گرچه سید رفت از دنیا ولی

نعمت الله ماند از وی یادگار