گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

زر یکی و تنگهٔ زر بی شمار

آن یکی در هر یکی خوش می شمار

در حقیقت زر یکی صورت بسی

یک بود معنی به صورت صدهزار

تشنهٔ آب حیات ما بنوش

ساغر و می را به یکدیگر بدار

چشم عالم روشن است از نور او

خوش خیالت نقش بسته بر نگار

هر چه باشد هست با من در میان

تا میان او گرفتم در کنار

عشق می بیند یکی و عقل دو

عاشقان مستند و عاقل در خمار

نعمت الله در همه عالم یکی است

گاه پنهان است و گاهی آشکار