گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

منم آئینهٔ حقیقت یار

گرچه باشد حقیقت آینه دار

نور چشم من است و در دیده

نیست جز روی خوب او دیدار

خانه خالی و یار در خلوت

لیس فی الدار غیره دیار

در خرابات عشق می گردیم

عاشق و رند و لاابالی وار

نتوان یافت در همه عالم

همچو من دردمند دُردی خوار

فارغ از محتسب گرفته شراب

آمده مست بر سر بازار

همدمم جام و محرمم باده

نعمت الله حریف و ساقی یار