گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

منم آئینهٔ حقیقت یار

گرچه باشد حقیقت آینه دار

نور چشم من است و در دیده

نیست جز روی خوب او دیدار

خانه خالی و یار در خلوت

لیس فی الدار غیره دیار

در خرابات عشق می گردیم

عاشق و رند و لاابالی وار

نتوان یافت در همه عالم

همچو من دردمند دُردی خوار

فارغ از محتسب گرفته شراب

آمده مست بر سر بازار

همدمم جام و محرمم باده

نعمت الله حریف و ساقی یار

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

بر رخش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه