گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در ترقی همیشه باش ای یار

در تنزل مباش چون اغیار

جام می عاشقانه خوش می نوش

تا که گردی ز عمر برخوردار

نزد ما موج و بحر هر دو یکیست

غیر ما نیست اندک و بسیار

گر یکی در هزار پیش آید

آن یکی را هزار خوش بشمار

جان جاوید اگر همی جوئی

جان به جانان خویشتن بسپار

سر موئی اگر حجاب بود

از میان آن حجاب را بردار

کار عشق است و کار ما این است

نعمت الله به کار خود بگذار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه