در گوشهٔ میخانه نشستیم دگر بار
خوردیم می و توبه شکستیم دگر بار
ما و بت ترسا بچه و کوی خرابات
زنار سر زلف ببستیم دگر بار
با محتسب شهر بگوئید که رندیم
در کوی مغان عاشق و مستیم دگر بار
از عقل پریشان که مرا دردسری بود
المنة لله که برستیم دگر بار
سر حلقهٔ رندان خرابات جهانیم
پنهان نتوان کرد که هستیم دگر بار
در خلوت دیده به حضوری که چه گویم
با نقش خیالش بنشستیم دگر بار
سر در قدمش باخته دستش بگرفتیم
آخر تو چه دانی ز چه دستیم دگر بار
مرغ دلم افتاد به دام سر زلفش
گفتم نتوان جست بجستیم دگر بار
با زاهد مخمور دگر انس نگیریم
جز سید مستان نپرستیم دگر بار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر تکرار تجربههای خوش و لذتهای پرشور زندگی را بیان میکند. او به همراه دوستانش در میخانه نشسته و شراب مینوشند، در حالی که توبههای قبلی را فراموش کرده و دوباره به دنیای خوشی و عشق وارد میشوند. شاعر به تفاوت خود با زاهدان اشاره کرده و میگوید که آنها به خوشی و مستی عشق میورزند و از عقل و اندیشههای پریشان دوری میجویند. همچنین او ابراز میکند که نمیتواند عشق و زیبایی محبوبش را از یاد ببرد و در کنار او آرامش را تجربه میکند. در نهایت، او تاکید میکند که از معاشرت با زاهدان خسته است و تنها مستان را میپرستد.
هوش مصنوعی: در گوشهٔ میخانه نشستهایم و دوباره مشغول نوشیدن میشویم و عهد و پیمان خود را برای ترک این کار دوباره میشکنیم.
هوش مصنوعی: ما در جایی قرار داریم که بین عبادت خداوند و دلمشغولیهای دنیوی فاصلهای نیست. ما به خاطر عشق و شور زندگی، خود را به زنجیر محبت بند کردهایم و دوباره به آن فضا برمیگردیم.
هوش مصنوعی: با نگهبانان شهر صحبت کنید و بگوئید که ما در کوی عارفان عاشق و سرمست هستیم و دیگر بار به این حال ادامه میدهیم.
هوش مصنوعی: از فکر آشفتهام که دلی پر از درد داشتم، خوشحالم که دوباره به آرامش رسیدم.
هوش مصنوعی: ما در دنیای خرابات، گروهی از رندها هستیم و نمیتوانیم آنچه که هستیم را مخفی کنیم. بار دیگر به وجود خودمان اشاره میکنیم.
هوش مصنوعی: در تنهایی و تنها به یاد او نشستهام و نمیدانم چه بگویم، دوباره به تصویر او فکر میکنم.
هوش مصنوعی: ما تمام تلاش خود را کردیم و به پای او افتادیم، اما تو از چه حال و احوال ما بیخبری و چه میدانی که ما چه حال و روزی داریم.
هوش مصنوعی: پرندهای که در دلم پرواز میکرد، در چنگال موهای او گرفتار شد. به خودم گفتم که دیگر نمیتوانم از این دام فرار کنم و دوباره به دنبال آزادی نخواهم رفت.
هوش مصنوعی: دیگر با زاهد مستی که از دنیا بیخبر است، دوستی نخواهیم کرد و جز آن کسی که در مسیر عرفان و عشق الهی گام برمیدارد را نمیپرستیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل در گره زلف تو بستیم دگر بار
وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار
جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم
خوردیم می و جام شکستیم دگربار
شاید که دگر نعرهٔ مستانه برآریم
[...]
خوش بر در میخانه نشستیم دگر بار
خوردیم می و توبه شکستیم دگر بار
ما توبه شکستیم ولی عهد درستی
با ساقی سرمست ببستیم دگر بار
با عاقل مخمور دگر کار نداریم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.