گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

کشتگان از دم او زنده شدند

همچو ما زندهٔ پاینده شدند

ز آفتاب نظر روشن او

ماه رویان همه تابنده شدند

بنده را بندهٔ او می خوانند

زان همه بندهٔ این بنده شدند

به هوای لب او غنچهٔ گل

لب گشاده همه در خنده شدند

بی خبر غیبت ما می کردند

آمدند منصف شرمنده شدند

کور چشمان که ندیدند او را

از نظر رانده و افکنده شدند

از دم سید عیسی دم ما

ترک و تاجیک بسی زنده شدند