نوریست که آن نور به آن نور توان دید
هر دیده که آن دید یقین دان که چنان دید
جام می عشق است که در دور روان است
در دور قمر هر که نظر کرد روان دید
در آینه بنمود جمال و چه جمالی
خود را چه به خود دید ، به خود خود نگران دید
چشمی که نظر از نظر اهل نظر یافت
در هر چه نظر کرد همین دید و همان دید
بی نام و نشان شو که نشان نقش خیالیست
این نیست نشانی که تو گوئی به نشان دید
گوئی که مرا هست تمنای وصالش
نقشی و خیالی است که درخواب توان دید
نوریست که سید به همه خلق نماید
یاری که نظر کرد به هر دیده عیان دید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کز رخ تو دیده، همه جان و جهان دید
در حیرت آنم که ترا چون بتوان دید
با قد تو بلبل سخن سرو همی گفت
آن دید گل سوری و در سرو روان دید
بیچاره دلم در شکن زلف تو خون شد
[...]
در دیدهٔ ما نور رخ یار توان دید
یاری که نظر کرد در این دیده عیان دید
خوش نقش خیالیست که بستیم به دیده
نقاش در این نقش پدید است توان دید
صاحبنظر آن است که در هر چه نظر کرد
[...]
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
روزی که دلم جلوه خوبان جهان دید
ز آن جلوه عیان پرتو آن روی نهان دید
آن را که نظر در طلبش بود همان دید
گفتم که به شب چشمه خورشید توان دید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.